دیدار زهرا جون و مهریار جون بعد از سفر نوروزی!!
زهرا جون تو سفر که بودیم خیلی دلش واسه مهریار جون تنگ شده بود و تا گوشی هامون زنگ میخورد میگفت داداشی!! ما ساعت 1 شب بود که به خونه رسیدیم هردو تاشون خواب بودن ولی تا چشم باز کردن همو دیدن از خوشحالی بال در آوردن البته این خوشحالی برای چند ساعتیه چون دوباره روز از نو و روزی از نو!!دعوا افتادناشون شروع میشه!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی